بازگشت انسان

فرشته تصمیمش را گرفته بود.پیش خدا رفت و گفت:"خدایا...میخواهم زمین را از نزدیک ببینم.اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه.دلم بی تاب تجربه ای زمینی است."
خداوند درخواست فرشته را پذیرفت...

فرشته گفت:"تا بازگردم...بال هایم را اینجا می سپارم.این بال ها

در زمین چندان به کار من نمی ایند."

خداوند بال های فرشته را بر روی پشته ای از بال های دیگر گذاشت و گفت:"بال هایت را به امانت نگاه می دارم...اما بترس که زمین اسیرت نکند...زیرا خاک زمینم دامنگیر است..."فرشته گفت:"باز می گردم...حتما باز می گردم.این قولی است که فرشته ای به خداوند می دهد."

فرشته به زمین امد و از دیدن ان همه فرشته ی بی بال تعجب کرد.او هرکه را که می دید...به یاد می اورد...زیرا او را قبلا در بهشت دیده بود.اما نمی فهمید چرا این فرشته ها برای پس گرفتن بال هایشان به بهشت باز نمی گردند؟

روزها گذشت...و با گذشت هر روز فرشته چیزی از یاد برد...و روزی رسید که فرشته دیگر چیزی از ان گذشته ی دور و زیبا به یاد نمی اورد...نه بالش را نه قولش را...

فرشته فراموش کرد......فرشته در زمین ماند......فرشته هرگز به بهشت بر نگشت...هرگز... 

داستان کوتاه


زنی با لباسهای کهنه و مندرس و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شد که نسبتا شلوغ بود و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند. صاحب خواربار فروشی با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست که او از مغازه بیرون رود ! زن نیازمند در حالی که اصرار میکرد گفت آقا شما را به خدا ، به محض این که بتوانم پولتان را می آورم . صاحب مغازه گفت نسیه نمی دهد. مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت : ببین خانم چه می خواهد، خرید این خانم با من ! خواربار فروش با تمسخرگفت : لازم نیست، به حساب خودم. لیست خریدت کو ؟ زن نیازمند گفت : اینجاست ! خواربار فروش با صدایی کنایه دار اضافه کرد: لیست را بگذار روی ترازو. به اندازه وزنش، هر چه خواستی ببر. زن نیازمند با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی در ‏آورد، و چیزی رویش نوشت و ‏‏آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت!! خواروبار فروش باورش نشد. مشتری از سر رضایت خندید. مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی ترازو کرد. کفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند ! در این وقت خواروبار فروش با تعجب و دل خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است ! کاغذ، لیست خرید نبود، بلکه دعای زن بود که نوشته بود : ای خدای عزیزم، تو از نیاز من با خبری، خودت آن را بر آورده ساز !

چت با قــرآن



گفتم: خسته‌ام  2.gif  
گفتی:
لاتقنطوا من رحمة الله     .:: از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/53) ::.

گفتم: هیشکی نمی‌دونه تو دلم چی می‌گذره 17.gif
گفتی:
ان الله یحول بین المرء و قلبه
    
.:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.

گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم 63.gif
گفتی: 
نحن اقرب الیه من حبل الورید
    
.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16) ::.

گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی! 29.gif
گفتی:
فاذکرونی اذکرکم     .:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟ 7.gif
گفتی:
و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا
     .::
تو چه می‌دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.

گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟106.gif 
گفتی:
واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله
     
.:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109) ::.

گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره‌ کنی تمومه! 23.gif
گفتی:
عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم     .:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل...  اصلا چطور دلت میاد؟ 12.gif  
گفتی:
ان الله بالناس لرئوف رحیم
     
.:: خدا نسبت به همه‌ی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143) ::.

گفتم: دلم گرفته46.gif  
گفتی:
بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا
     
.:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا  شاد باشن (یونس/58) ::.

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله 5.gif  
گفتی:
ان الله یحب المتوکلین
     
.:: خدا اونایی رو که توکل می‌کنن دوست داره (آل عمران/159) ::.

گفتم: خیلی چاکریم! 8.gif  
ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:

و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره .:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می‌کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا می‌کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنن (حج/11) ::.

گفتم:...
دیگه چیزی برای گفتن نداشتم. 2.gif


فقر و غم

                    قوت جان گر نیست  جان درگیر زمان محفوظ باد


                   1374635-b.jpg



                   سفره ی ما گر پر از خالی بُوَد یادمانِ بوی نان محفوظ باد
1374644-b.jpg

 


           خنده بر لب ها اگر خشکیده است اشک و آه بی امان محفوظ باد
1374647-b.jpg

 


           چرخ گردون گر به کام ما نگشت کجروی های زمان محفوظ باد

 1374649-b.jpg

   بره ی بریان اگر مقدور نیست آش کشک خاله جان محفوظ باد
1374656-b.jpg


             یا اگر مردیم زیر بار فقر، جان آقا زادگان محفوظ باد

1374689-b.jpg

   ما دگر با فقر عادت کرده ایم غر و لند کودکان محفوظ باد

 
1374686-b.jpg

      پشتم از بار گرانی گشته خم حمل این بار گران محفوظ باد

 1374681-b.jpg


       در این دستگاه قضائی بی نقص ما فرصت غارتگران محفوظ باد
1374690-b.jpg

خدا رویش را بر می گرداند.

 بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.

خدایا! خسته ام! نمیتوانم

. بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.

خدایا خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم      

. بنده ی من، قبل از خواب این سه رکعت را بخوان.

خدایا سه رکعت زیاد است

. بنده ی من، فقط یک رکعت نماز وتر را بخوان.

خدایا! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟

 بنده ی من، قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله

. خدایا! من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!

بنده ی من،همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله.

خدایا هوا سرد است! نمی توانم دستانم را از زیر پتو بیرون بیاورم

! بنده ی من، در دلت بگو یا الله.ما نماز شب برایت حساب می کنیم

. بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد.

 ملائکه ی من ! ببینید من انقدر ساده گرفته ام ،اما او خوابیده است

. چیزی به اذان صبح نمانده،او را بیدار کنید، دلم برایش تنگ شده است

 امشب با من حرف نزده

. خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم، اما باز خوابید

. ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست

. پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود ،

اذان صبح را می گویند.هنگام طلوع آفتاب است ای بنده بیدار شو،نماز صبحت قضا می شود.

خورشید ازمشرق سر بر می آورد

. خداوند رویش را بر می گرداند

 ملائکه ی من ! آیا حق ندارم با این بنده قهر کنم؟

قرآن من شرمنده توام

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می

 

 شود همه از هم می پرسند "چه کس مرده است؟" چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تر

 

ا برای مردگان ما نازل کرده است...

 

 

قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام. یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق می کند که ترا فرش کرده، ‌یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و ... ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم؟!

 

قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان که ترا می خوانند و ترا می شنوند، ‌آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند. اگر چند آیه از ترا به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند "احسنت ...!" گویی مسابقه نفس است!

 

قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، ‌خواندن تو آز آخر به اول، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ‌حفظ کنی تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند. 

 

آنچه ما باقرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم...

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو...

سوال..

لطفا کسی به این سوالات  دهد

 

مردى از امام صادق علیه السلام نصیحتی خواست! آن حضرت به او فرمودند:

 

1- اگر خداى تعالى روزى را به عهده گرفته است غصه خوردنت براى چیست؟!

2- اگر روزى تقسیم شده است، حرص و آز براى چیست؟!

3- و اگر سنجش (در قیامت) حق است، پس ثروت اندوزى براى چیست؟!

4- و اگر عوض دادن خداى تعالى حق است، پس بخل ورزیدن براى چیست؟!

5- و اگر کیفر الهى آتش دوزخ است، پس گناه براى چیست؟!

6- و اگر مرگ حق است، پس شادمانى براى چیست؟!

7- و اگر (کارنامه) اعمال بر خدا عرضه مى‏شود، پس فریب براى چیست؟!

8- و اگر گذر کردن بر صراط حق است، پس خودپسندى براى چیست؟!

9- و اگر تمام چیزها به قضا و قدر است، پس اندوه براى چیست؟!

10- و اگر دنیا ناپایدار است، پس اعتماد و آرامش به آن براى چیست؟!