امروز همه بخندیم

امروز روز عجیبیه!
امروز دوست دارم!
صبح من دارم انرزی میگیرم. 

 واقعا امیدوارم امروز دل هیچکس نگرفته باشه 

امیدوارم امروز همه بخندن 

همه به نوعی شاد باشن 

امیدوارم خدا امروز به همه عیدی بده... 

خدایا ما آأم ها خیلی وقتا کارای اشتباه زیادی میکنیم ولی امروز عیده 

روزی که امام علی هم عید خواندنش 

خدایا امروز دل همرو شاد کن... 

همرو تا حدی که خودت میدونی ببخش. 

خدایا امروز خندرو روی لب همه آدم هایی که گاهی فراموشت میکنیم بنشون! 

خدایا امروز روز خندیدن همه ست... 

خدایا شاد کن... 

 

آمین

عید!!!

ماه رمضون تموم شد! 

امروز آخرین افطار با شیما اینا و نعیمه علی محمد و مهمونامون از تهران رفتین بیرون 

جمع خوبی بود برای آخرین افطار سال 88 

فضا خوبی هم بود... 

خدایا تموم شد تموم شد و  دیگه بر نمیگرده!
امروز به دوستم میگفتم تموم شد! هییییییییی 

گفت چه آهی کشیدی!!
گفتم آخه تموم شد!
گفت یعنی الان داری حسرت میخوری؟ 

گفتم نه! نمیدونم! شاید... 

گفت .... 

حسرت نمیخورم 

ولی خدا خودت منو خوب میشناسی...  

ازت خواستم کمک کنی... 

 

الان صدای گنجشک ها داره میاد... 

آسمون ابریه  

دیشب بارون اومد شاید امشب هم بیاد کی میدونه؟ 

نمیدونم چرا ساعت 6 صبح صدا الله لکبر میاد 

لا اله الی الله 

الله اکبر 

والله حمد 

الحمد الله 

 

نمیدونم چون روز عید ان صدا ها میاد؟! 

نمیدونم! 

خدایا شکرت...

خواستن!آماده سازی!توانستن!

میشنوی؟ داره میگه الله اکبر

صدای الله اکبر از پنجره باز اتاق نارنجی میاد داخل اتاق... شاید کاری داره!

بوی بارون دیشب همه جا رو پر کرده...

میری وضو میگیری

جانماز برمیداری و در آفرینش رنگ جانمازت میمونی! نارنجی + قهوه ای!

صدای الله اکبر از همه جا شهر به گوش میرسه

چادر سفیدت که روش شکوفه های صورتی داره سرت میکنی! میری خودتو تو آینه نگاه میکنی!

دقیقا یه دختر 15 ساله که نمیدونه چطور باید 15 سالش باشه! خوب بلد نیست!!

میری روبه رو جانماز وامیستی!

زیر لب زم زمه میکنی الله اکبر!

بال هایت را باز میکنی.

آماده پروازهستی

میبینی؟

میبینی چه بال های وسیعی داری؟

قلبت سریعتر و آرام تر میتپد!

سرشار از نور و نعمت شدی!

زیر لب اما با طنینی که جهان را به لرزه در میارد حمد و توحید را می خوانی.

سقف اتاق نارنجی متمایل شده به آبی آسمانی

دستانت رو به آسمان بلند شده! زیر لب خدا را می  خوانی...

دستانت می خندند...

پاهیت توان ندارند

بی اختیار خم میشوند

بوی باران بیشتر از قبل به مشام میرسد

همه جهان در برابرت هیچ میشود.

زمین را نمیبینی

چشمانت خیره به آسمان است.

این تنها آسمان است که میبینی

زمین زیر زم زمه سبحان الله شما میلرزد

شما در سجده هستید

حالا میبینی

میبینی رنگ های آبی نارنجی سبز صورتی را میبینی

میبینی آبی و نارنجی بسیار به هم تمایل دارند و صجنه بسیار زیبایی را میسازند

میبینی جلوه های خداوند در نارنجی و آبی جا دارند

دل آبی شیمارو میبینم

قلب پر امید نجمه رو میبینم

چشم های صادق سارا میبینم

روح خستگی نا پذیر مامان رو  میبینم.

چشمان مهربان و نگرانش را حس میکنم

خواب های آردی بابا رو میبینم

نزدیکی انسان ها رامیبینم

شما هم میتوانی

میتوانی آغوش پر مهر مادر را ببینی

میتوانی دست های خسته و  لطیف بابا رو ببینی

میتوانی آغوش گرم خدا را ببینی

میتوانی با تمام وجودت فریاد بزنی

میتوانی آغوش خدارا در میان ابر ها ببینی... بله جای شما اونجاست دوست عزیز

میتوانی بگویی خدایا شکرت...

امشب

حال جسمانی و روانی هیچ کدوم خوب نبود!! 

 

بعد افطار تو محوطه باغ سالار با شیما راه رفتیم! هوا خیلی خوب بود! 

راه رفتیم و تجدید خاطره کردیم. راه رفتیم و خندیدیم  راه رفتیم و به نتایج ارزشمندی رسیدیم  

راه رفتیم و فهمیدیم دوست های خوبی هستیم! :دی 

راه رفتیم و فهمیدیم راز نا گفته ای نداریم! 

راه رفتیم و فهمیدیم آدم دو تایی هستیم! 

راه رفتیم و فهمیدیم که همدیگرو دوست داریم!
دفترچه خاطرات شیمارو خوندیم... 

مال ۳ دبستان شیما بود! 

نوشته بود ! ما امروز به پارک رفتیم .  من و سمانه خیلی بازی کردیم و خسته شدیم. 

سمانه به من گفت  ما همسفر های قدیمی هستیم. و من خاز حرفش خنده ام گرفت!
امروز دوباره به شیما گفتم ما همسفر  های قدیمی هستیم. شیما گفت امروز نمیخندم.  

 

خدایا من ناله نمیکنم! 

از خستگی ها نمیگم!
از بی معذفتی ها نمیگم! 

میگم خدایا شکرت...

 

باز باران بی ترانه

دیروز...

 

            باز باران با ترانه با گهر های فراوان می خورد بر بام خانه...!

 

و اما امروز...

 

              باز باران بی ترانه...بی ترانه...باز باران با تمام بی کسی های شبانه...

 

می خورد بر مرد تنها ، می چکد بر فرش خانه!

 

                  باز می آید صدای چک چک غم

 

         باز ماتم من به پشت شیشه تنهایی افتاده

 

              نمیدانم ، نمیفهمم کجای قطره های بی کسی زیباست

 

نمیفهمم چرا مردم نمیفهمند که آن کودک که زیر ضربه های شلاق باران سخت می لرزد

 

                                     کجای ذلتش زیباست...!

 

 

حقیقتی کوچک

حقیقتی کوچک برای کسانیکه میخواهند زندگی خود را  100 % بسازند !

 

اگر

 

A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z

 

برابر باشد با

 

۲۶  ۲۵  ۲۴  ۲۳  ۲۲ ۲۱  ۲۰  ۱۹  ۱۸  ۱۷  ۱۶  ۱۵  ۱۴  ۱۳  ۱۲  ۱۱  ۱۰  ۹  ۸  ۷  ۶  ۵  ۴  ۳  ۲  ۱

 

Hard work  ( تلاش بسیار )

 

H + a + r + d + w + o + r + k

 

٪۹۸ = ۱۱ + ۱۸ + ۱۵ + ۲۳ + ۴ + ۱۸ + ۱ + ۸

 

Knowledge ( دانش )

 

K + n + o + w + l + e + d + g + e

 

٪ ۹۶ = ۵ + ۷ + ۴ + ۵ + ۱۲ + ۲۳ + ۱۵ + ۱۴ + ۱۱

                      

Love( عشق )

 

L + o + v + e

 

٪ ۵۴ = ۵ + ۲۲ + ۱۵ + ۱۲

 

خیلی از ماها فکر می کردیم مهم ترین چیز اینها هستند مگر نه ؟

 

پس چه چیز 100 % را می سازد ؟

 

Money ( پول )

 

M + o + n + e + y

 

٪ ۷۲ = ۲۵ + ۵ + ۱۴ + ۱۵ + ۱۳

 

Leadership ( هدایت )

 

L + e + a + d + e + r + s + h + I + p

 

٪ ۸۹ = ۱۶ + ۹ + ۱۹ + ۱۸ + ۵ + ۴ + ۱ + ۵ + ۱۲

 

پس برای رسیدن به اوج چه کنیم ؟

 

Attitude ( نگرش )

 

A + t + t + I + t + u + d + e

 

٪ ۱۰۰ =  ۵ + ۴ + ۲۱ + ۲۰ + ۹ + ۲۰ + ۲۰ + ۱

 

پس اگر نگرش مان را به زندگی ، افراد دور و برمان و کارمان عوض کنیم ، زندگی 100 درصد خواهد شد

 

* نگرشت را عوض کن ، همه چیز عوض می شود ...

گفتگوهای کودکانه با خدا

گفتگوهای کودکانه با خدا

 خدای عزیز!

 شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمی‌کشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.

 

لاری

خدای عزیز!

آیا تو واقعاً نامرئی هستی یا این فقط یک کلک است؟

لوسی

 

خدای عزیز!

آیا تو وافعاً می‌خواستی زرافه اینطوری باشه یا اینکه این یک اتفاق بود؟

 

نورما

  

خدای عزیز!

 چه کسی دور کشورها خط می‌کشد؟

 جان

   

خدای عزیز!

 

من به عروسی رفتم و آن‌ها توی کلیسا همدیگر را بوسیدند. این از نظر تو اشکالی نداره؟

 

نیل

خدای عزیز!

 

آیا تو واقعاً منظورت این بوده که « نسبت به دیگران همانطور رفتار کن که آنها نسبت به تو رفتار می‌کنند؟ » اگر این طور باشد،

 

من باید حساب برادرم را برسم.

 

دارلا

  

خدای عزیز!

بخاطر برادر کوچولویم از تو متشکرم، اما چیزی که من به خاطرش دعا کرده بودم، یک توله سگ بود.

 جویس


خدای عزیز!

 لازم نیست نگران من باشی. من همیشه دو طرف خیابان را نگاه می‌کنم.

 دین

 

خدای عزیز!

 

فکر نمی‌کنم هیچ کس می‌توانست خدایی بهتر از تو باشد. می‌خوام اینو بدونی که این حرفو بخاطر اینکه

الان تو خدایی، نمی‌زنم.

 

چارلز

  

خدای عزیز!

هیچ فکر نمی‌کردم نارنجی و بنفش به هم بیان. تا وقتی که غروب خورشیدی رو که روز سه‌شنبه ساخته بودی،

دیدم، معرکه بود.

 

اجین