خواستن!آماده سازی!توانستن!

میشنوی؟ داره میگه الله اکبر

صدای الله اکبر از پنجره باز اتاق نارنجی میاد داخل اتاق... شاید کاری داره!

بوی بارون دیشب همه جا رو پر کرده...

میری وضو میگیری

جانماز برمیداری و در آفرینش رنگ جانمازت میمونی! نارنجی + قهوه ای!

صدای الله اکبر از همه جا شهر به گوش میرسه

چادر سفیدت که روش شکوفه های صورتی داره سرت میکنی! میری خودتو تو آینه نگاه میکنی!

دقیقا یه دختر 15 ساله که نمیدونه چطور باید 15 سالش باشه! خوب بلد نیست!!

میری روبه رو جانماز وامیستی!

زیر لب زم زمه میکنی الله اکبر!

بال هایت را باز میکنی.

آماده پروازهستی

میبینی؟

میبینی چه بال های وسیعی داری؟

قلبت سریعتر و آرام تر میتپد!

سرشار از نور و نعمت شدی!

زیر لب اما با طنینی که جهان را به لرزه در میارد حمد و توحید را می خوانی.

سقف اتاق نارنجی متمایل شده به آبی آسمانی

دستانت رو به آسمان بلند شده! زیر لب خدا را می  خوانی...

دستانت می خندند...

پاهیت توان ندارند

بی اختیار خم میشوند

بوی باران بیشتر از قبل به مشام میرسد

همه جهان در برابرت هیچ میشود.

زمین را نمیبینی

چشمانت خیره به آسمان است.

این تنها آسمان است که میبینی

زمین زیر زم زمه سبحان الله شما میلرزد

شما در سجده هستید

حالا میبینی

میبینی رنگ های آبی نارنجی سبز صورتی را میبینی

میبینی آبی و نارنجی بسیار به هم تمایل دارند و صجنه بسیار زیبایی را میسازند

میبینی جلوه های خداوند در نارنجی و آبی جا دارند

دل آبی شیمارو میبینم

قلب پر امید نجمه رو میبینم

چشم های صادق سارا میبینم

روح خستگی نا پذیر مامان رو  میبینم.

چشمان مهربان و نگرانش را حس میکنم

خواب های آردی بابا رو میبینم

نزدیکی انسان ها رامیبینم

شما هم میتوانی

میتوانی آغوش پر مهر مادر را ببینی

میتوانی دست های خسته و  لطیف بابا رو ببینی

میتوانی آغوش گرم خدا را ببینی

میتوانی با تمام وجودت فریاد بزنی

میتوانی آغوش خدارا در میان ابر ها ببینی... بله جای شما اونجاست دوست عزیز

میتوانی بگویی خدایا شکرت...

نظرات 2 + ارسال نظر
شیما یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:17 ق.ظ

خدا...

سارا یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:43 ق.ظ

چه بالایی داری دختر8->بالت منسجم و پایدار...
شکر..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد