رسم روزگار! :)

من ادعا نمیکنم که همیشهبه یاد آنهایی که دوستشان دارم هستم


اما


ادعا میکنم حتی در لحظاتی هم که یادشان نیستم دوستشان دارم



رفاقت

دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم
با من ازدواج می‌کنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
تو چقدر ساده‌ای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله می‌شوی
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط
دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمال‌های کاغذی
فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانه‌های اشک کاشت.

عرفان نظرآهاری

میخوام از آینه ها دل بکنم


دل گسستم از همه دلبستگی ها


زندگی جاریست


اما من ایستاده ام کنار رود و نگاه میکنم.

هی

آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم

 

از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم

 

 تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم

 

 شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیرم