-
دعا
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 10:31
خداوندا به من توفیقی ده که فقط یک روز بنده مخلص تو باشم که میدانم حتی ساعتی این چنین بودن بس دشوار است . خدایا سینه ام را چنان بگشای که درد های تمام عالم را در آن جای دهم حتی درد محکوم شدن به گناهان ناکرده ام .خدایا میدانم که نادانم به ذزه ای از علم بیکرانت دانایم کن.بارالها زبانم در ستایش تو قاصر است به من زبانی عطا...
-
فریاد یا سکوت نمیدانم.
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 10:28
فریاد را می شناسی از اهالی صداست زاده درد است بر می آید ز سینه ای تبدار وسعتش باعث آزار بشر می گردد نتوان گفت که فریاد همیشه تنهاست او برادری دارد که بسی خاموش است آشنای من بی فریاد است دوستش می دارم گر چه چون فریاد صدایش پر نیست ولی آشنای من بی فریاد است او صدایش هیچ است و همین هیچ پر از فریاد است او سکوت است سمیر
-
بیکران
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 00:39
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 ر انتهای هر سفر در آیینه دار و ندار خویش را مرور می کنم این خاک تیره این زمین پایوش پای خسته ام این سقف کوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل در آخرین سفر در آیینه به جز دو بیکرانه کران به جز زمین و آسمان چیزی نمانده است گم گشته ام ‚ کجا ندیده...
-
سخنان عارفانه
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1388 18:28
ای مرد... بدان که راه خدا نه از جهت چپ است و نه راست و نه از جهت بالا و نه زیر... نه دور و نه نزدیک راه خدا در دل است8-> و آن یک قدم است... مگر از مصطفی-علیه السلام- نشنیدی که او را پرسیدند:"خدا کجاست؟" گفت: "در دل بندگان خود." دل طلب کن که حج،حج دل است! حج صورت کار همه کس باشد؛ اما حج حقیقت نه...
-
ر.........د..........
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 12:57
کیستی که من این گونه به اعتماد نام ِ خود را با تو می گویم کلید ِ خانه ام را در دست ات می گذارم نان ِ شادی های ام را با تو قسمت می کنم به کنارت می نشینم و بر زانوی تو این چنین آرام به خواب می روم؟ # کیستی که من این گونه به جِد در دیار ِ رؤیاهای خویش با تو درنگ می کنم؟ "احمد شاملو پ.ن: واقعا کیه؟
-
بخند
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 18:58
برای چه کسی مهم است ؟! بشکن و همه چیز را خُرد کن ! به دیوار مُشت بکوب ! جیغ بکش، و گوش ِ فلک را کَر کن ! از خدا شاکی شو و گریه کن !! هیچ کس را نبخش ! نفس بکش . . . همه ی روزمرگی هایت را به دل ِ سنگ ِ دیوارهای اتاقت بده، و یک نفس ِ عمیق بکش . . . و به دنیا لبخند بزن . . . ! آنقدر لبخند بزن و آنقدر به روی دنیا بخند تا...
-
کاش
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 18:41
کاش در دهکده عشق فراوانی بود توی بازار صداقت کمی ارزانی بود کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب روی شفاف ترین خاطره مهمانی بود کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم رنگ رفتار من و لحن تو انسانی...
-
گفتگو
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 22:57
الو ... الو ... سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست ؟ پس چرا کسی جواب نمیده ؟ یهو یه صدای مهربون بگوش کودک نواخته شد! مثل صدای یه فرشته ... "بله با کی کار داری کوچولو ؟ خدا هست ؟ باهاش قرار داشتم قول داده امشب جوابمو بده "بگو من میشنوم کودک متعجب پرسید : مگه تو خدایی ؟ من با خود خدا کار دارم...
-
دست
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 13:45
تو جمع خانواده .... با همه دست می دم .... دست ها ....دست ها ....دست ها و ......... دستی که مثل چوب .... خشک... و سخت...... زندگی برای تو سخت شده... می فهمم و متاسفم که کاری از من ساخته نیست .... *** دستت رو بده به من .... توی دلم سند می زنم .... دست تو به نام من .... *** یه دست بازی می کنیم .... یه دست من می برم ......
-
:-؟؟
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 11:38
چیز هایی که من دوست دارم: ... ... ... ... ... ... ... خیلی نا مردی نیست تو زندگی همه کار باید بکنم جز کار هایی که دوست دارم! همه درس هارو باید بخونم به خاطر ٢ تا درسی که دوست دارم دیروز مامان: اون کاغذ ها چی بود رو میزت؟ من: کدوما؟ مامان: امتحان ها من : چی بود مگه؟؟ مامان: برگه های عربی ادبیات دین وزندگی شیمی من:...
-
و پیامی در راه
شنبه 16 آبانماه سال 1388 22:52
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد در رگ ها نور خواهم ریخت و صدا در داد ای سبدهاتان پر خواب سیب آوردم سیب سرخ خورشید خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ دوره گردی خواهم شد کوچه ها را خواهم گشت جار خواهم زد : ای شبنم شبنم شبنم رهگذاری خواهد...
-
روز مبادا
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 20:42
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه باید ها... مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم عمری است لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره می کنم : باشد برای روز مبادا ! اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست اما کسی چه...
-
خالق عشق
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 18:03
یک شبی مجنون نمازش را شکست بــی وضــــو در کوچـــه لیلا نشســـت عشق آن شب مست مستش کرده بود فــــارغ از جـــام الــستــش کــــرده بــــود ســجـده ای زد بـــر لــــب درگــاه او پــــُر ز لـــیلــا شـــــد دل پـــــر آه او گـــفت یا رب از چه خوارم کرده ای بــــر صلیب عـــشق دارم کرده ای جـــــام لیلا را به دسـتـم داده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 02:10
زندگی مثل پیانو است، دکمه های سیاه برای غم ها و دکمه های سفید برای شادی ها. اما زمانی می توان آهنگ زیبایی نواخت که دکمه های سفید و سیاه را با هم فشار دهی. پ.ن : پیانو دیگه .. :دی
-
من
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 14:15
من منم من نه منم این من بی من ؛ منم من بی من ؛ منو از من بی من کرد منو این من بی من شده از همه دور کرد من مرد و من من شدم این منم که تنمو از همه بی من کرد یاوه ام را خواندی و هیچ نگفتی منم که هی می گویم و تو هیچ نگویی
-
دل ... گرفته است
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1388 18:47
دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده شب می کشم چراغهای رابطه تاریکند چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است فروغ فرخزاد
-
مسافر
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1388 18:01
مسافر از اتوبوس پیاده شد. چه آسمان تمیزی
-
مشکلات.
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1388 15:47
استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند: 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه...
-
دوست
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1388 15:37
یک دوست وفادار تجسم حقیقی از جنس آسمانی هاست که اگر پیدا کردی قدرش را بدان
-
کودکی....
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1388 09:16
کودکی............ بر درخت اقاقیا تکیه میدهی و برگها می ریزند برگها کوچک و زرد پناهت میدهند ابرها می آیند و تو بارانها را خواهی دید و پنجره هایی که هر روز با حجم تنهـایی آدم شکلی دوباره می گیرند با شانههای خمیده تکیه میدهی و نگاه میکنی صدای تابی که آرام، میآید و میرود میآید و میرود........... کودکی تاب خورده...
-
روح من...
دوشنبه 27 مهرماه سال 1388 22:26
روح من کم سال است. روح من بیکار است. روح من گاهی از شوق سرفه اش میگیرد. روح من گاهی مثل یک سنگ سر راه قیقت دارد. پ.ن: من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 مهرماه سال 1388 13:58
یاد دارم که سهراب همیشه می گفت تا شقایق هست زندگی باید کرد " راستی سهراب شقایق هم مرد "
-
:(
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 23:43
... :(
-
سهراب
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 14:25
کدامین باد بی پروا دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من اورد؟ نیلوفر رویید ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید. من به رویا بودم سیلاب بیداری رسید. چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود. در رگ هایش من بودم که می دویدم. هستی اش در من ریشه داشت.... همه ی من بود. کدامین باد بی پروا دانه این نیلوفر...
-
زندگی
شنبه 25 مهرماه سال 1388 21:32
شاید زندگی همین لحظه ها باشن که میگذرند! پس کاش...
-
بی توجهی..
شنبه 25 مهرماه سال 1388 15:16
نگرانی ها و اضطراب های ما ناشی از غفلت و بی توجهی ما نسبت به آن قدرت بی کران است پ.ن : اما... شکر
-
دعا
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 17:17
یک نفر دلش شکسته بود توی ایستگاه استجابت دعا منتظر نشسته بود منتظر... ولی دعای او دیر کرده بود او خبر نداشت که دعای کوچکش توی چهاراه آسمان پشت یک چراغ قرمز شلوغ گیر کرده بود او نشست و باز هم نشست روزها یکی یکی از کنار او گذشت روی هیچ چیز و هیچ جا از دعای او اثر نبود هیچ کس از مسیر رفت و آمد دعای او با خبر نبود با خودش...
-
2*2
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 15:32
به خدا میگم منو میبخشی؟ میگه... میگم دو دو تا؟ میگه هشت تا! پ.ن : خیلی وقت ها هم شده 4 تا!
-
زندگی اجباری
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 13:57
شاید آنروز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبر از دل پر درد گل یاس نداشت. باید این طور نوشت: هر گلی هم باشی چع شقایق چه گل سوسن و یاس زندگی اجباریست.
-
رنگین پوست
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 13:18
این شعر توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم، وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم وقتی می ترسم، سیاهم، وقتی مریض میشم، سیاهم وقتی می میرم، هنوزم سیاهم و تو، آدم سفید... وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی وقتی سردت میشه، آبی ای وقتی می ترسی،...