دعا

بار الهی حال نداریم به راه راست هدایت شویم.


راه راست را برای ما کج کن!

روز نا گزیر

این روزها که می گذرد ، هر روز

 احساس می کنم که کسی در باد

 فریاد می زند

 احساس می کنم که مرا

 از عمق جاده های مه آلود

 یک آشنای دور صدا می زند

 آهنگ آشنای صدای او

 مثل عبور نور

مثل عبور نوروز

مثل صدای آمدن روز است

آن روز ناگزیر که می آید

 روزی که عابران خمیده

 یک لحظه وقت داشته باشند

 تا سربلند باشند

و آفتاب را

در آسمان ببینند

روزی که این قطار قدیمی

 در بستر موازی تکرار

یک لحظه بی بهانه توقف کند

تا چشم های خسته ی خواب آلود

از پشت پنجره

تصویر ابرها را در قاب

 و طرح واژگونه ی جنگل را

 در آب بنگرند

آن روز

 پرواز دستهای صمیمی

در جستجوی دوست

 آغاز می شود

 روزی که روز تازه ی پرواز

روزی که نامه ها همه باز است

روزی که جای نامه و مهر و تمبر

 بال کبوتری را

 امضا کنیم

 و مثل نامه ای بفرستیم

صندوقهای پستی

آن روز آشیان کبوترهاست

روزی که دست خواهش ، کوتاه

روزی که التماس گناه است

و فطرت خدا

 در زیر پای رهگذران پیاده رو

 بر روی روزنامه نخوابد

و خواب نان تازه نبیند

 روزی که روی درها

 با خط ساده ای بنویسند :

 " تنها ورود گردن کج ، ممنوع ! "

و زانوان خسته ی مغرور

 جز پیش پای عشق

با خاک آشنا نشود

 و قصه های واقعی امروز

خواب و خیال باشند

و مثل قصه های قدیمی

 پایان خوب داشته باشند

 روز وفور لبخند

 لبخند بی دریغ

 لبخند بی مضایقه ی چشم ها

آن روز

بی چشمداشت بودن ِ لبخند

 قانون مهربانی است

 روزی که شاعران

 ناچار نیستند

 در حجره های تنگ قوافی

لبخند خویش را بفروشند

 روزی که روی قیمت احساس

مثل لباس

صحبت نمی کنند

 پروانه های خشک شده ، آن روز

 از لای برگ های کتاب شعر

پرواز می کنند

 و خواب در دهان مسلسلها

 خمیازه می کشد

 و کفشهای کهنه ی سربازی

 در کنج موزه های قدیمی

با تار عنکبوت گره می خورند

 در دست کودکان

 از باد پر شوند

 روزی که سبز ، زرد نباشد

 گلها اجازه داشته باشند

 هر جا که دوست داشته باشند

 بشکفند

 دلها اجازه داشته باشند

 هر جا نیاز داشته باشند

 بشکنند

آیینه حق نداشته باشد

 با چشم ها دروغ بگوید

دیوار حق نداشته باشد

 بی پنجره بروید

 آن روز

 دیوار باغ و مدرسه کوتاه است

 تنها

 پرچینی از خیال

 در دوردست حاشیه ی باغ می کشند

که می توان به سادگی از روی آن پرید

روز طلوع خورشید

 از جیب کودکان دبستانی

روزی که باغ سبز الفبا

روزی که مشق آب ، عمومی است

 دریا و آفتاب

 در انحصار چشم کسی نیست

روزی که آسمان

 در حسرت ستاره نباشد

 روزی که آرزوی چنین روزی

محتاج استعاره نباشد

 ای روزهای خوب که در راهید!

ای جاده های گمشده در مه !

 ای روزهای سخت ادامه !

 از پشت لحظه ها به در آیید !

 ای روز آفتابی !

ای مثل چشم های خدا آبی !

ای روز آمدن !

ای مثل روز ، آمدنت روشن !

این روزها که می گذرد ، هر روز

 در انتظار آمدنت هستم !

 اما

با من بگو که آیا ، من نیز

 در روزگار آمدنت هستم ؟


http://www.ido.ir/myhtml/article/1385/m11/13851123031.jpg

قیصر امین پور

دعا

خداوندا به من توفیقی ده که فقط یک روز بنده مخلص تو باشم که میدانم حتی ساعتی این چنین بودن بس دشوار است . خدایا سینه ام را چنان بگشای که درد های تمام عالم را در آن جای دهم حتی درد محکوم شدن به گناهان ناکرده ام .خدایا میدانم که نادانم به ذزه ای از علم بیکرانت دانایم کن.بارالها زبانم در ستایش تو قاصر است به من زبانی عطا کن تا گوشه ای اندک از رحمت بیکرانت را سپاس گویم.خداوندا راه گم کرده ام هدایتم کن . خدایا قلبم را از تمام کینه ها پاک کن که غیر از تو کسی را بر این کار قادر نیست .خداوندا به من صبری ده که بر سیلی دشمنان بخندم وبا خنجر دوستان به رقص آیم .خدایا شرکم را به یکتاییت٬ ضعفم را به قدرتت ٬ جهلم را به علمت ٬ حماقتم را به حکمتت ٬ گناهانم را به رحمتت ٬ عصیانم رابه عزتت ٬ تیرگی دلم را به نورت ٬ بی حرمتی هایم را به قداستت ٬ تنگ دستی وبخلم را به کرمت وناسپاسی ام را به لطفت ببخش .خدایا به خیر و شر خود آگاه نیستم ٬ به علمت وبه رحمتت هر آنچه خیر من درآن است بر من فرو فرست وهر آنچه شری برای من درآن است از من دور گردان. خدایا به من یقینی ده که جز تو در هستی هیچ چیز نبینم .خدایا به من دلی ده که جز مهر تو در آن هیچ مهری را راه نباشد .خدایا به من قلبی ده که دوست داشته باشم هر آنچه آفریده توست.خدایا برمن زبانی ده که جز بر حمد تو گویا نگردد. خدایا هر آنچه دارم از آن توست پس آنچه خیر من است بر زبان من جاری کن تا از تو تمنایش کنم که خود بسیار نادانم .خدایا خواسته هایم بسیارند ولی هیچ چیز در قبال آنها ندارم ٬ پس تو از مخزن بی انتهای کرمت آنها را به من عطا کن . خدایا با تمام آنچه به من عطا کردی می خوانمت پس دعایم را اجابت کن . به حق مهربانیت ای مهربان ترین مهربانان


پ.ن : آمین ۸->

فریاد یا سکوت نمیدانم.

فریاد را می شناسی 

از اهالی صداست 

زاده درد است 

بر می آید ز سینه ای تبدار 

وسعتش باعث آزار بشر می گردد 

نتوان گفت که فریاد همیشه تنهاست 

او برادری دارد 

که بسی خاموش است 

آشنای من بی فریاد است 

دوستش می دارم 

گر چه چون فریاد 

صدایش پر نیست ولی 

آشنای من بی فریاد است 

او صدایش هیچ است 

و همین هیچ پر از فریاد است 

او سکوت است 

سمیر



بیکران

ر انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پایوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟

پ.ن:  :|

سخنان عارفانه


ای مرد...


بدان که راه خدا نه از جهت چپ است و نه راست و نه از جهت بالا و نه زیر...


نه دور و نه نزدیک


راه خدا در دل است8->


و آن یک قدم است...


مگر از مصطفی-علیه السلام- نشنیدی که او را پرسیدند:"خدا کجاست؟"


گفت: "در دل بندگان خود."


دل طلب کن که حج،حج دل است!


حج صورت کار همه کس باشد؛ اما حج حقیقت نه کار هر کسی باشد.در راه حج، زر و سیم باید فشاندن،در راه حق جان و دل باید فشاندن...این که را مسلم باشد؟...آن که را از بند جان برخیزد.8->


هرگز در عمر خود یک بار حج روح کردی؟(نگران نباش...منم همین طور!;))


مگر نشنیده ای که بایزید بسطامی می آمد.شخصی را دید.گفت: کجا می روی؟


گفت:به خانه ی خدای تعالی!


بایزید گفت: چند درم داری؟


گفت:هفت درم....


گفت: به من ده و هفت بار گرد من بگرد و زیارت کعبه کردی...چه می شنوی؟!


محراب جهان ،جمال رخساره اوست/سلطان جهان در دل بیچاره ی ماست


 شور و شروکفرو توحید و یقین  / در گوشه ی دیده های خون واره ی ماس

ر.........د..........


کیستی که من

این گونه

به اعتماد

نام  ِ خود را

با تو می گویم

کلید ِ خانه ام را

در دست ات می گذارم

نان ِ شادی های ام را

با تو قسمت می کنم

به کنارت می نشینم و

بر زانوی تو

این چنین آرام

به خواب می روم؟

#

کیستی که من

این گونه به جِد

در دیار  ِ رؤیاهای خویش

با تو درنگ می کنم؟

 

"احمد شاملو


پ.ن: واقعا کیه؟