بخند

برای چه کسی مهم است ؟!

بشکن و همه چیز را خُرد کن !

به دیوار مُشت بکوب !

جیغ بکش،

و گوش ِ فلک را کَر کن !

از خدا شاکی شو و

گریه کن !!

هیچ کس را نبخش !

نفس بکش . . .

همه ی روزمرگی هایت را

به دل ِ سنگ ِ دیوارهای اتاقت بده،

و یک نفس ِ عمیق بکش . . .

و به دنیا لبخند بزن . . . !

آنقدر لبخند بزن

و آنقدر به روی دنیا بخند

تا ببینی دست ِ آخر

چطور دنیا به ریشت می خندد !!!

بگذار در تاریخ اسمت را بنویسند؛

بنویسند دختری

ریش داشت و

دنیا به او می خندید !!!

یا بگویند:

دخترک دیوانه بود !

صورتش را چنگ می زد . . .

اما تو نفس بکش...

خودت را به نشنیدن بزن !

یک نفس ِ عمیق . .

کاش

کاش در دهکده عشق فراوانی بود توی بازار صداقت کمی ارزانی بود

 کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود

 کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب روی شفاف ترین خاطره مهمانی بود

 کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود

 کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود

 مثل حافظ که پر از معجزه و الهام ست کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود

چه قدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود

 کاش دل ها پر افسانه ی نیما می شد و به یادش همه شب ماه چراغانی بود

کاش اسم همه دخترکان اینجا نام گلهای پر از شبنم ایرانی بود

 کاش چشمان پر از پرسش مردم کمترغرق این زندگی سنگی و سیمانی بود

 کاش دنیای دل ما شبی از این شبها غرق هر چیز که می خواهی و می دانی بود

 دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم رازاین شعر همین مصرع پایانی بود.

<<رائیکا>>

گفتگو

الو ... الو ... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست ؟

پس چرا کسی جواب نمیده ؟

یهو یه صدای مهربون بگوش کودک نواخته شد!

مثل صدای یه فرشته ...

"بله با کی کار داری کوچولو ؟

خدا هست ؟ باهاش قرار داشتم

قول داده امشب جوابمو بده

"بگو من میشنوم

کودک متعجب پرسید : مگه تو خدایی ؟

من با خود خدا کار دارم ...

"هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم

صدای بغض آلودش آهسته گفت

یعنی خدا هم منو دوست نداره ؟؟؟

"فرشته ساکت بود

بعد از مکثی نه چندان طولانی گفت

نه خدا خیلی دوستت داره

مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود

با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید

و با همان بغض گفت :

اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما ...

بعد از چند لحظه هیاهوی، سکوت شکسته شد :

ندایی در گوش و جان کودک طنین انداز شد :

بگو زیبا بگو

هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو ...

دیگر بغض امانش را بریده بود

بلند بلند گریه کرد و گفت :

خدا جون خدای مهربون

خدای قشنگم میخواستم بهت بگم

تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا ...

چرا ؟ ولی این مخالف با تقدیره

چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم

قد مامانم، ده تا دوستت دارم

اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟

نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟

مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن

که من الکی میگم با تو دوستم

مگه ما با هم دوست نیستیم؟

پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟

مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد ؟!

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:

آدم ، محبوب ترین مخلوق من

چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب

من رو از خودم طلب میکردند

تا تمام دنیا در دستشان جای میگرفت

کاش همه مثل تو

مرا برای خودم

و نه برای خودخواهی شان میخواستند

دنیا خیلی برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی

و هرگز بزرگ نشوی ...

و کودک کنار گوشی تلفن

درحالی که لبخندی شیرین بر لب داشت

در آغوش خدا به خوابی عمیق


و شگفت انگیز فرو رفته بود

دست

تو جمع خانواده ....   با همه دست می دم .... دست ها ....دست ها ....دست ها و ......... دستی که مثل چوب  .... خشک... و سخت...... 

زندگی برای تو سخت شده... می فهمم و متاسفم که کاری از  من ساخته نیست  ....

***

دستت رو بده به من .... توی دلم سند می زنم .... دست تو به نام من ....

***

یه دست بازی می کنیم .... یه دست من می برم ... یه دست تو .....

دست به دست خوشبختی می چرخه ....  و زندگی می کنیم که از دست بدیم....

***

دست من و تو نیست .... دست ...دست خداست

:-؟؟

چیز هایی که من دوست دارم:

...          ...          ...               ...            ...                ...                ...   

خیلی نا مردی نیست تو زندگی همه کار باید بکنم جز کار هایی که دوست دارم!

همه درس هارو باید بخونم به خاطر ٢ تا درسی که دوست دارم

دیروز

مامان: اون کاغذ ها چی بود رو میزت؟

من: کدوما؟

مامان: امتحان ها

من : چی بود مگه؟؟ 

مامان: برگه های عربی ادبیات دین وزندگی شیمی 

من: امتحان بوده 

مامان : چه نمره هایی؟

و....

من که از قبل با خودم فکرامو کردم درس هایی رو میخونم که دوست دارم!

بقیش به خاطر اطلاعات عمومی سر کلاس گوش میدم و شاید گاهی یه نگاهی بندازم  نمره امتحان اصلا واسم مهم نیست!

پ.ن : فقط نمیدونم امسال واسه امتحان ها اینقدر استرس دارم!

پ.ن : یه سال تصمیم گرفتم درس بخونم مگه این معده محترم و ... گذاشتند  

 

و پیامی در راه

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد
در رگ ها نور خواهم ریخت
و صدا در داد ای سبدهاتان پر خواب سیب آوردم سیب سرخ خورشید
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
 کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ
 دوره گردی خواهم شد کوچه ها را خواهم گشت جار خواهم زد : ای شبنم شبنم شبنم
رهگذاری خواهد گفت : راستی را شب تاریکی است کهکشانی خواهم دادش
روی پل دخترکی بی پاست دب کبر را بر گردن او خواهم آویخت
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
 هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
 من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ‚ دل ها را با عشق سایه ها را با آب شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
 بادبادک ها به هوا خواهم برد
 گلدان ها آب خواهم داد
خواهم آمد پیش اسبان ‚ گاوان ‚ علف سبز نوازش خواهم ریخت
مادیانی تشنه سطل شبنم را خواهم آورد
خر فرتوتی در راه من مگس هایش را خواهم زد
خواهم آمد سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
 مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
 آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
 نور خواهم خورد
 دوست خواهم داشت

  

سهراب سپهری

روز مبادا

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها...




مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد !





* * *




وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...





هر روز بی تو
روز مبادا است  

 

قیصر امین پور